شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

بابا و مامان و تو

یک لبخند

  مهمترین چیز در زندگی ام، کودکم است، یک لبخند یک چاله روی گونه و یک بوسه هیچی نوشیدنی نمی تواند چنین شاد و سرمستمان کند که یک گهواره می تواند(آنتونی بوث) عزیزم وقتی شب از خواب شیرین بیدار می شم و بغلت می کنم و تو آروم آروم شیر می خوری مملو از لذت می شم و هرگز از اینکه از خواب شیرینم بیدار شدم ناراحت نمی شم. عزیزم امشب چهار صبح بود که بعد از شیردادنت پوشکت رو عوض کردم. نگاهم کردی و خندیدی. انگار احساس خرسندی ات رو از اینکه سیرت کرده بودم و پوشکت رو عوض کرده بودم با این لبخند می خواستی بهم نشون بدی.خیلی وقتها احساس کردم لبخند زدی اما این واضح ترین و ارادی ترین لبخندی بود که حس کردم ازت دیدم. چقدر شیرین و گوارا بود. شیرین تر...
15 مرداد 1391

اولین مسافرت پسرگلم

روز چهارشنبه که شما 28 روزه شدی و بعد از یک هفته از تاریخ ختنه ات با خاله پروانه رفتیم و حلقه ختنه ات رو در آوردیم. بازهم خیلی گریه کردی. مامانت قربونت بره عزیزم   چقدر دلم سوخت برای پسرم. اما شبش که حالت بهتر شده بود رفتیم با خاله پروانه شمال. 10 ساعت تو راه بودیم خیلی شلوغ بود. مامان تمام راه تورو بغل کرده بود و تو مثل قرص ماه خوابیده بودی. پسرم اقا از دیدنت خیلی خیلی خوشحال شد. اما خوب شما متاسفانه خیلی گریه کردی البته وقتی رسیدیم . تا جمعه در شمال موندیم. من تمام مدت فقط تو اتاق طبقه بالا بودم. حتی ناهار  و شام هم پیش تو خوردم. فقط یک صبحانه رفتم و در بالکن با بقیه صبحانه خوردیم. 08/02/91 ...
15 مرداد 1391

آقا شایان مسلمان شدند

امروز یکی از تلخ ترین روزهایی بود که تو عمرم داشتم. پسر گلم را ختنه کردند و متاسفانه کلی هم گریه کرد. ختنه کردن یک سنت هست که در دین ما وجود دارد و من واقعا از این سنت بیزارم. اما خوب به هر حال باید انجام بشه مثل واکسن. شایان شب خونه عزیز مامانی هم انقدر گریه کرد که بالاخره خاله شیرین توانست بخوابونتش. راستش چون خاطره ازار دهنده ای بود نمی خوام بیشتر در موردش بنویسم. قربونت برم مامانی الهی برات بمیرم که انقدر دردت گرفت و گریه کردی. اما شب رو خوابیدی هر چند من خیلی نگرانت بودم که نکنه نتونی بخوابی. 30/05/91 ...
15 مرداد 1391

سورشایان

امروز شایانم رو تنهایی بردم سه راه جمهوری . با تاکسی رفتیم. هر کس یه نی نی   کوچولو می بینه انواع تجربه ها و نصیحتها و لبخندهای مختلف رو نثار آدم می کنه. بالاخره رسیدیم و من یک لباس مهمونی برای پسرکم انتخاب کردم. معمولا قدیمها مهمانی برای نی نی ها روز دهم برگزار می شد اما خوب ما نتونستیم و گذاشتیم برای سه هفتگی شایان. راستش همه اقوام نزدیک به دیدن شایان امدند و همون روز اول در بیمارستان و یا بعد از امدن به خانه روی ماهت رو دیدند و همه حسابی شرمندمون کردند و برای تو و مامانی هدیه های خوشگل آوردند دستشون درد نکنه انشالا          جبران کنیم. اما خوب به هر حال چون خونه کوچیک بود و شاید کمی پ...
15 مرداد 1391

اینم از ناف مزاحم که افتاد

شایان خوشگل مامان هر موقع که پوشکت می کردم مواظب بودم نافت نره داخل پوشک و میکروب بگیره. ضمنا تو بیمارستان اکیدا توصیه کردند که به ناف شما هیچ چیز از جمله الکل ، پماد ، روغن نزنیم. و فقط گفتند هر چه قدر بیشتر حمام کنی یا ناف شستشو بشه زودتر می افته اما خوب راستش حمام کردنت کمی سخته ادم همش می ترسه و شاید به همین دلیل هم نافت نسبتا دیر افتاد . روز نهم اما خداروشکر که افتاد . قدیمی ها می گن اگه دوست دارید بچه شما هر شغلی پیدا کنه نافش رو در محل اونجا بندازید. مثلا می خواهید استاد بشه بندازید دانشگاه. اگه می خواهید دکتر بشه در بیمارستان. معلم بشه در مدرسه. اما من نافت رو انداختم تو قلک که پولدار بشی. البته اینها هیچکدام جدی نیست. جدی تلاشیه که ...
15 مرداد 1391

اولین حمام شایانم

امروز صبح من و بابایی برای اولین بار شمارو حمام کردیم راستش اولش مامانها و بابا ها نسبت به هم احساس بی اعتمادی دارند. مثلا من فکر می کنم من بیشتر مواظبم و بابایی هم در مورد خودش این قضاوت رو داره. اما به هر حال با هم حمامت کردیم البته می شه گفت بیشتر بابایی اینکارو کرد اخه دستهای مردانه برای نگه داشتن نی نی لیز در حمام مفید ترند.  خاطره قشنگی بود عزیزم با تمام وجود دوستت داریم.   16/01/91 ...
15 مرداد 1391

و اما غربالگری ....

و اما غربالگری ....   امروز با خاله مهناز رفتیم خانه بهداشت برای غربالگری چون روز بعد از تعطیلات نوروز بود کلی نوزاد برای غربالگری اومده بودند. خانم بهداشت می گفت که اول نی نی باید حسابی شیر بخوره بعداز 20 دقیه از کف پای شما پنح نمونه خون بگیرند برای تشخیص یک سری بیماری که در صورت اطلاع زودهنگام می شه به راحتی معالجه بشوند. اما شایانی مامان سه بار سوراخ شد و خانم بهداشت نتونست ازش خون بگیره . خیلی عصبانی و دمق شدم. تازه خانم بهداشت یادش رفته بود که بگه من چسب پای تورو بکنم و خاله مریم گفت اگه نکنی پاش باد می کنه و دیدم کمی کف پای کوچولوی خوشگلت باد کرده بود. فردا دوباره با بابایی رفتیم بیمارستان کودکان نزدیک محل کار بابایی و ا...
15 مرداد 1391

شایان زردی نوزادی را شکست داد.

امروز روز پنجم تولد شایان عزیزم بود که با بابایی رفتیم مقدار بیلی روبین را اندازه بگیریم. خانم مسئول آزمایشگاه به نظرم یک خراش به پای شایان داد بعد با یک سوزن خون گرفت و اندازه گرفت . شایان بدجوری گریه کردی مامان دلش غش کرد. الهی من فدات بشم. بعدش خانم مسئول ازمایشگاه شمارو بغل کرد و کلی قربون صدقت رفت گفت اینکارو کردم که دیگه مامانی رو شبها از خواب بیدار نکنی هی گریه کنی. اما خدا می دونه که حاضرم همه شبها تا صبح بیدار بمونم اما تو خار به پات نره که ناگزیر رفت. خوشبختانه زردی شما 9 بود که دکتر گفت لازم نیست کاری بکنی . اما راستش مامانی من از وقتی شما دنیا اومدی و اوردیمت خونه یه توصیه خاله مریم همراه با شیر خودم کمی شیرخشک بهت دادم تا زردی...
15 مرداد 1391